طنزستون

طنزستون،وبلاگی برای طنز خوانان.شهر طنزها، صندوق مطالب طنز

طنزستون

طنزستون،وبلاگی برای طنز خوانان.شهر طنزها، صندوق مطالب طنز

داستان سوم:خورشید و ماه وعوض شدن جای آنها

یکی بود و یکی نبود.یک روز وقتی که خورشید در حال غروب کردن بود،سر راهش ماه را دید که در حال رفتن به آسمان  و درحال شب کردن دنیا بود!! خورشید و ماه که هردو خیلی خوشحال بودند که بعد از هزاران میلیارد سال سر راهشان همدیگر را دیدند،بعد از سلام و احوالپرسی کردن با یکدیگر،خورشید سر حرف را باز کرد و شروع کرد و گفت:«ای ماه!موافقی که از این به بعد جایمان را عوض کنیم و من درشب ظاهر شوم و تو در روز نمایان شوی که یک اثری بر این اتّفاق خوب در جهان گذاشته باشیم؟؟»ماه با تعجّب گفت:«هان ن؟؟یعنی روز تاریک و بی نور باشد و شب پرنور و روشن باشد؟» خورشید هم جواب ماه را با سوالی دیگر داد و گفت:«مگر چه اشکالی دارد؟؟؟»ماه هم یک نفسی کشید و ادامه داد:«به نظرم بیا به زمین هم این موضوع را بگوییم و ببینیم که نظر او چیست؟»خورشید هم با غم و ناراحتی زیاد،گفت:«نه!لطفا زمین رو بیخیال ذهنت بکن.خودت هم که زمین را میشناسی؛همیشه نظرش منفی هست و حتما الان هم میگوید که :«نه.اصلاً،اونوقت مردمان درون  من مجبور میشوند که همه ی ساعات کاری و بقیه ی زمانهایشان را تغییر بدهند و من هم قاطی میکنم بعد هم کل منظومه یکدفعه ای می تّرکَد.وِلکن مارو  و.....جواب های منفی دیگه»ماه هم که تا به حال انقدر قانع نشده بود،با حس قانعیت گفت:«اووووووووو!!پس که اینطور!خب پس زمین رو هیچی. نظر خودت چیست؟»خورشید گفت:«به نظر من همین کاررا بکنیم ولی به بقیه ی سیّارات و البته کهکشان راه شیری این موضوع را نگوییم چون روی آنها همچین هم تأثیری نمیگذارد.»ماه هم گفت:«این هم فکر خوبیست پس تو برو الان در آسمان ظاهر شو و این موضوع رو به مردمان زمین و مریخ خبر بده تا که تعجُّبی نکنند که ای وای چه شده است؟؟؟؟؟البته مخفیانه به مردمان زمین بگو که خود زمین متوّجه نشود.» بقیه ی سیّارات که خیلی گوش تیزو زرنگ بودند،باصدای این دو نفر بیدار شدند و بدون صدا حرفهای این دو نفر را گوش میدادند؛وقتی که فهمیدند ماجرا چیست و چه خبر است،تصمیم گرفتند که با همدیگر از مدارشان خارج شوند و به پیش خورشید و ماه بروند تا ببینند چرا بدون مشورت آنها  و حتّی  بدون مشورت کهکشان راه شیری یعنی رئیسشان میخواهند جایشان را تغییر بدهند؟و بعد هم اندک اندک از مدارشان خارج شدند و به کنار خورشید و ماه رفتند.خورشید و ماه هم که فهمیده بودند سیّارات دیگر حرفهای این دو را گوش میدهند،حسّابی عصبانی شدند ولی  برای اینکه منظومه های دیگر این ماجرا را نفهمند،عصبانیتشان را به روی خود نیاوردند.!!!!!! وقتی که سیّارات  منظومه به خورشید و ماه رسیدند ،اول زمین شروع کرد و با قیافه ی شاکی اش گفت:«چرا میخواهید بدون مشورت ما و کهکشان راه شیری جایتان را با یکدیگر عوض کنید؟»و یعد یک نفسی کشید و با قیافه ی شاکی تر از قبلش در ادامه گفت:«مردم من الان باید همه ی کار هایشان را و روش زندگی کردنشان را تغییر بدهند و من خودم هم قاطی میکنم و دیگر مردمم قاطی میکنند که در منظومه ی شمسی یکدفعه ای زلزله ای به راه میفتد.»و بقیه ی سیّارات هم حرفهای زمین را با سرتکان دادن تایید میکردند انگار که بقیه شان هم درون خود مردمی دارند!خورشید هم با جدّیت گفت:«اوّلا من مقام دوم بعد از کهکشان  را دارم و ناسلامتی ستاره ی اینجا هستم و من آن هستم که شما را روشن میکنم؛بعد هم ما بعد از هزاران میلیارد سال همدیگر را دیده ایم و برای اینکه یک کاری برای این روز  خوب کرده باشیم؛قرارشدجایمان را با یکدیگر عوض کنیم.»مریخ هم در جواب گفت:«خورشید خان!تو کار مارا راه بینداز،الان قرار است چه اتفاقی در منظومه بیفتد؟»ماه  هم به جای خورشید جواب داد:«قرار نیست هیچ اتفّاق عجیب و غریبی رخ بدهد و فقط روز تاریک است که من میایم و شب هم پرنور و روشن است چون خورشید میاید؛شما ها هم  که البته به جز زمین موجودی درون خود ندارید این اتفاق بر شما هیچ تاثیری نمیگذارد  و برای اینکه بیش از این در منظومه دعوا راه نیفتد و منظومه های دیگر به اینجا حمله نکنند،کیش کیشته بفرمایید درون مدارتان و به خوابتان ادامه دهید.خواب از سرتون نپره؛ و مردم زمین هم باید کار خودشان را راه بیندازند و این موضوع به ما هیچ ربطی ندارد.»سیّارات دیگر هم تازه فهمیدند که ماجرا از چه قرار است ولی عطارد که نزدیکترین سیاره به خورشید است،حسابی از این حرفها داغون شده بود و مانده بود که چه خبر است  از مغزش هم آتش بلندمیشد و باید به داروخانه ی کهکشان های همسایه میرفت تا که دارویی بگیرد بلکه که حالش خوب شود؛حالا داروخانه در فضا کجابود؟؟ماه و خورشید هم که خسته شده بودند بعد از یک استراحت مختصر و کوتاه،به حرفهای خود ادامه دادند و ماه گفت:«انقدر که صحبت کردیم روز شد من الان باید به کارم برسم.البته چه کاری باید برم بالای آسمون و همینطور بایستم و به سیّارات منظومه نگاه کنم یا مردمان زمین را ببینم که درچه حالند یا بگیرم و بخوابم.»خورشید هم گفت:«پس تو برو و به کارَت برس من هم از خستگی و انقدر صحبت کردن دیگر جانی برایم باقی نمانده و باید بروم و بخوابم.»ماه هم به کارش رسید و بعد از ساعت کاری اش برگشت و خورشید را بیدار کرد و خورشید هم سر پست خود رفت و روزگار گذشت و گذشت و خورشید و ماه هم از عوض کردن جایشان ناراحتی نداشتند و روزگار به خوبی می گذشت.

بعد از یک سال پلوتون که از منظومه رفته بود،از طرف کهکشان راه شیری یک مأموریت گرفت و به منظونه رفت.وقتی که به مقصدش رسید،ابتدا به پیش سیّاره ها رفت و ماجرایی که سال پیش افتاد را ازشان پرسید.سیّاره هاهم در لحظات غروب پلوتون را به پیش ماه و خورشید بردند ولی از ماه و خورشید این پاسخ را شنیدند:(الان نمیتوانیم پاسخ دهیم.بگذارید 200 سال دیگر موقع پلوتون گرفتگی!!)این پلوتون گرفتگی دیگر چیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟مرّیخ که عصبانی شده بود،از زمین درخواست یک تلفن همراه کرد!!زمین هم سریع یک موبایل آورد و به مرّیخ داد.مریخ هم یک تماس تصویری با ماه و خورشید برقرار کرد و پلوتون هم سوال خود را از این دونفر در تماس تصویری پرسید.ماه و خورشید هم بدون سلام و مقدمه ای گفتند:(بدون هیچ سلامی،جواب شما این است که ما دوست داشتیم بعد از 1200 میلیارد سال که همدیگر را در سر راهمان دیده بودیم یک ثبت تاریخی در دنیا زده باشیم.جناب آلو مشکلی دارین؟؟اگه سوالی نیست خدانگهدار.پلوتون هم که دید کار خوبی کرده از این منظومه ی عجیب و غریب فرار کرده،بدون خداحافظی ازمنظومه فرار کرد.

پلوتون وقتی که به کهکشان راه شیری رسید و جواب را به کهکشان گفت،کهکشان هم در جوابش گفت:(به تو دستور میدهم برو در منظومه ی شمسی و در همانجا بمان و دیگر هم برنگرد.پلوتون هم به منظومه ی شمسی رفت و برای همیشه در آنجا ماند و هیچوقت بازنگشت.

خورشیدو ماه هم با همدیگر خوش میگذراندند و به سیّاره ها کاری نداشتند و سیّاره هاهم باهمدیگر خوش میگذراندند و به ماه و خورشید کاری نداشتند و کهکشان راه شیری هم که تنها شده بود،فقط به سیّاره ها نگاه میکرد و گاهی هم میخوابید.

و زندگی این منظومه به اینگونه میگذشت.

 

 

 

 

 

پایان داستان سوم

تا داستان بعدی خدانگهدار

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد